شهید شهرام حسین زاده
نام پدر: زکریا
محل تولد: شیخ محله
تاریخ تولد: 1350/01/12
تاریخ شهادت: 1365/06/10
محل شهادت: حاج عمران
یگان اعزامی: بسیج
وضعیت تأهل: مجرد
میزان تحصیلات: پنجم ابتدایی
گلزار شهید: شیخ محله
طبقه بندی موضوعی
-
شهدای بخش مرکزی
(۲۷۰) -
شهدای بخش تولمات
(۱۰۹) -
شهدای بخش گوراب زرمیخ
(۱۳) -
شهدای مدافع حرم صومعه‌سرا
(۴)
حزب الله سایبر
انعکاس‌اخبار‌فرهنگی‌مذهبی‌شهرستان‌صومعه‌سرا
پربیننده ترین مطالب وبلاگ
محبوب ترین مطالب وبلاگ
پربحث ترین مطالب وبلاگ
مکتب الشهدا در شبکه های اجتماعی
یادم هنگامی که شهید شهرام حسین زاده در مدرسه با آن سن کم خود پشت میکروفون مدرسه برای تلاوت قرآن قرار می گرفت آن چنان ابهت و عزمتی پیدا می کرد که تمامی بچه ها وکادر آموزشی تحت تاثیر آن شخصیت قرارمی گرفتندو در مدرسه آن چنان برای بچه ای که شاید 9 یا 10 سالش بود آنقدر شخصیت قایل می شدند که سایر بچه ها قبطه می خوردند انسان تصور می کرد این شخصیت بدنیا آمده است که الگوی باشد برای سایر ین و....خدایش بیامرزد.
یادم که در مدرسه عمار شیخ محله همیشه قبل از رفتن به کلاس ،صبحها با صدای دلنشین تلاوت قرآن تو و با دعای هایت بچه ها سرکلاس درس حاضر می شدند ،
ویادم که تو همدوش بچه های بسیجی علیرغم داشتن سن کم به کمک کشاورزان برای برداشت محصول برنج و توتون می رفتی،یادم آخرین باری که تورا دیدم توی پایگاه بسیج محل با همرزمانت مشغول فراگیری آموزش نظامی بودی و یادم هنگامی که شهید کاظمی را داشتند تشییع می کردند در محوطه پایگاه محل تو با آن صدای دلنشینت تلاوت قرآن نمودی ومردم همه می گریستند چقدر دوست داشتم جای تو بودم چرا اینکه به سبب اخلاق خوب و نیکویت همیشه برسرزبانها بودی و مردم محل دوست داشتند فرزندی همانند تو داشته باشند وهزاران آرزوی قشنگ دیگر ...شهرام جان روحت شاد یادت بردلهاجاودان .
ویادم که تو همدوش بچه های بسیجی علیرغم داشتن سن کم به کمک کشاورزان برای برداشت محصول برنج و توتون می رفتی،یادم آخرین باری که تورا دیدم توی پایگاه بسیج محل با همرزمانت مشغول فراگیری آموزش نظامی بودی و یادم هنگامی که شهید کاظمی را داشتند تشییع می کردند در محوطه پایگاه محل تو با آن صدای دلنشینت تلاوت قرآن نمودی ومردم همه می گریستند چقدر دوست داشتم جای تو بودم چرا اینکه به سبب اخلاق خوب و نیکویت همیشه برسرزبانها بودی و مردم محل دوست داشتند فرزندی همانند تو داشته باشند وهزاران آرزوی قشنگ دیگر ...شهرام جان روحت شاد یادت بردلهاجاودان .
خاطره برمی گردد به زمانی که شهید برای شام به منزل یکی از آشنایان خود دعوت شده بود هنگامی که زنگ خانه را می زند زن خانه بدون روسری به اتفاق شوهرش با این ذهنیت که مهمانشان بچه و کم سن و سال است جلوی در آمده و ایشان را به منزل فرا می خواند اما ایشان سرش را به پایین می دوزد و به شوهر آن خانم میگه آگر خانمت روسری سرش نکنه من نه تنها وارد خونه نمیشم بلکه آلان برمی گردم .شوهرش میگه به خانمم گفتم روسری سرکرد تا ایشان وارد خانه شد. روحت شاد شهرام جان.