شهید عیسی دادرس
نام پدر: علیگل
محل تولد: ماتک
تاریخ تولد: 1338/06/04
تاریخ شهادت: 1359/08/03
محل شهادت: ماهشهر
یگان اعزامی: ارتش
وضعیت تأهل: مجرد
میزان تحصیلات: دیپلم

بخشی از زندگینامه شهید عیسی دادرس:
وی در چهارم شهریور ۱۳۳۸ در روستای ماتک از توابع شهرستان صومعه سرا به دنیا آمد. پدرش علیگل، کشاورز بود و مادرش قیصر نام داشت. تا پایان دوره متوسطه در رشته اقتصاد درس خواند و دیپلم گرفت. به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور یافت و در سوم آبان ۱۳۵۹ در ماهشهر به شهادت رسید. پیکرش مدتها در منطقه بر جا ماند و ســال ۱۳۶۰ پس از تفحص به خاک سپرده شد.
شهید علیاکبر داداری کلاشمی
نام پدر: اسماعیل
محل تولد: کلاشم
تاریخ تولد: 1344/01/25
تاریخ شهادت: 1365/08/07
محل شهادت: باختران
یگان اعزامی: لشکر 81 باختران
وضعیت تأهل: مجرد
میزان تحصیلات: چهارم دبیرستان
شهید احمد خبازی هندهخاله
نام پدر: محمدمهدی
محل تولد: هندهخاله
تاریخ تولد: 1341/02/14
تاریخ شهادت: 1362/02/21
محل شهادت: اسلام آباد
یگان اعزامی: سپاه
وضعیت تأهل: مجرد
میزان تحصیلات: سیکل

جهت دریافت تصاویر در سایز اصلی بر روی تصاویر کلیک کنید
وصیت نامه شهید احمد خبازی هندهخاله:
همانا خداوند جان و مال مومنین را به بهای بهشت خریداری نمود که در راه خدا جهاد می کنند و خود کشته می شوند و این خود سعادت و پیروزی عظیمی است بنام در هم کوبنده ستمگران تنها راه سعادت ایمان جهاد شهادت، شهدا شمع محفل بشریتند.
با عرض سلام به ساحت مقدس ولی عصر امام زمان روح و ارواح العالمین به الفدا و درود بر منجی انسانیت از خدا می خواهم که از عمر ما بکاهد و به عمر پربرکت امام بیفزاید درود بر شهیدان اسلام از هابیل تا حسین و از حسین تا کربلای ایران سلام و درود بر شما ای مادر مهربان و ای پدر بزرگوار و ای خواهران و برادران مهربانم خواهش می کنم که برایم گریه نکنید و میدانم که نمی کنید اما صبر در راه خداوند اجر عظیمی به شما خواهد داد بر سر قبرم بکشید جهاد دری از درهای رحمت الهی است که تنها بر روی بندگان ویژه خداوند باز می شود پیراهن پاسداران اسلام زرهی آهنین است که دست فداکار رهبر آن را بر اندام جوانمردان خونگرم و فعال می پوشاند این جامه فاخر در زندگی لباس شرافت و پس از مرگ حریر بهشت خواهد بود آری این گلگون کفنان که در راه دین و قرآن و اسلام و عدالت به خون گلون خود رنگین شده اند در این جهان افتخاری عظیم دارند و در آن روزی که مرگ برانسان مقدر است که اگر در اعماق دریاها و با لابلای ابرهای انبوه مقام کند بالاخره جهان را بدرود خواهد گفت باز هم مقامی والا دارد خدایا الان که دارم این وصیت می نویسم چهارمین وصیتنامه است که می نویسم خدایا مگر دوست نداری که به فیض این سعادت عظیم برسم خداوندا از تو میخواهم که توفیق شهادت را نصیبم کنی مرگ پسر افتخاری که بارها به آن نزدیک شدم ولی نصیبم نشده است شاید لایق شهید شدن نباشم زیرا که شهید مقامی والا دارد و من فردی گناهکار و خوارم اینک با یاد تو به جبهه می رویم نه برای انتقام بلکه باری اخیای دینم و تداوم انقلاب پای در چکمه میکنم و خدا و امام زمان و نایب بر حق او را به یاری می طلبم و از خدا می خواهم که هدایتم کند و به آن سوی و به آن راه خود به صلاح می داند یعنی هدفم خدا -مکتبم اسلام – مرا دم روح الله است برسم هر قدمی که بر می دارم هر گلولهای که به بدنم میخورد با یاری خدا تحمل میکنم دردش را و زجرش را که شیرین تر از عسل می باشد تحمل می کنم، خدایا پروردگارا: مرا از سه چیز دور نگهدار، وسواس شیطانی، هوای نفسانی، غرور نادانی والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته
در مسلخ عشق جز نکو را نکشتند ؟؟؟صفتان زشتخوارا نکشند گر عاشق صادقی ز مردن مهراس- مردار بود هر آنکه او را نکشند.
شهید نادر حسین زاده
نام پدر: ابوطالب
محل تولد: سیاه تن
تاریخ تولد: 1340/01/19
تاریخ شهادت: 1360/07/29
محل شهادت: کرخه
یگان اعزامی: لشکر 21 حمزه
وضعیت تأهل: مجرد
میزان تحصیلات: پنجم ابتدایی
بخشی از زندگینامه شهید نادر حسینزاده:
وی یکی از شهدای منطقه سیاهتن است، این شهید بزرگوار در نوزدهم فروردین سال 1340 در روستای سیاهتن در یکی از خانوادههای کشاورز و بی بضاعت دیده به جهان گشود و در سن 6 سالگی در روستای ماتک به مدرسه مازیار رفته و ادامه تحصیل داد و تا ششم ابتدایی در همان مدرسه بود بعد از اتمام این مرحله وارد کارخانه ریسندگی نختاز شد و بقیه راه را در پست یک کارگر ساده پیمود و مدت 5 سال در این کارخانه مشغول به کار بود تا اینکه بر حسب نیاز مملکت به وجودش برای خدمت سربازی به خدمت اعزام شد و بعد از اتمام مراحل آموزشی به شهر دزفول برای مصاف با دشمنان اسلام اعزام شد و از جبهه دزفول به جبهه شوش دانیال خط مقدم داوطلبانه رهسپار شد و بعد از دو مرحله عملیات موفقیتآمیز در مرحله سوم به درجه رفیع شهادت نائل و شربت شهادت نوشید.
خاطرات شهید از زبان پدر شهید:
زمانیکه نادر به مرخصی آمد از او پرسیدم وضع جبهه چگونه است او بعد از اندکی مکث همراه با اندوه در حالی که شمرده صحبت میکرد گفت؛ از بس بعثیها شهر دزفول را کوبیدهاند و از بس مردان و جوانان آنجا از خود گذشتگی و ایثار نشان داده و شهید شدهاند اکثر خانوادهها داغدارند و اکثرشان بیسرپرستند و به ما پناه آوردهاند.
وقتی آن مردم بیگناه را میبینم آنچنان دلگیر و ناراحت میشوم که میخواهم تا پای جان بجنگم و تا انتقام خون شهیدان آن خانوادهها را نگیرم بر نمیگردم و مطمئن باش تا گرفتن انتقام در جبهه میمانم و تا مرز شهادت خواهم جنگید و شما انتظار نداشته باشید و نخواهید که من بدون انجام این مسئولیت عظیم و سنگین به خانه برگردم.